چهار شنبه 1 آذر 1390برچسب:, :: 19:30 ::  نويسنده : علی

برای یه لحظه بودنم با علی همه ی استرس هارو تحمل کردم.همه ی مشکلاتمو فراموش کردم.همه بدبختیامو یادم رفت.

وقتی آغوشم گرفت یادم رفت که چقدر استرس داشتم.یادم رفت داشتم از دل درد میمردم.یادم رفت اگه دیر برم خونه مامانم میکشتم.

چقد عشقت پاکه علی.

خوشحالم.خوشحالم که هراز گاهی میتونم همه ی بدبختیامو دردامو فراموش کنم.چقد شانس آوردم وگرنه دق میکردم.خوشحالم عشقم تویی و با تمام وجود فریاد میزنم:

 

دوستت دارم

تا ابد میمیرم برات

 

چهار شنبه 1 آذر 1390برچسب:, :: 19:19 ::  نويسنده : علی

*******************************************

سفر از فاصله ی دور حکایت دارد  * خسته با رفتن احساس رفاقت دارد

چه صمیمانه به درگاه خدا گویم  * که دلم از دوری دوست شکایت دارد

دو شنبه 28 آذر 1390برچسب:, :: 13:41 ::  نويسنده : علی

*******************************************************

 

!!! بوسه آتش میزند بر جسم و جان بوسه یعنی عشقه من با من بمان !!!

دو شنبه 28 آذر 1390برچسب:, :: 13:20 ::  نويسنده : علی

*************************************************************

... دلم برای کسی تنگه ...

... کسی که با چشمای نازش ...

... کسی که با مهربونیش ...

... کسی که با صدای گرم و دلنشینش ...

... کسی که با عشقش ...

... دل نازکه منو ماله خودش کرده ...

... با دوست دارم گفتنش دیوونه میشم ...

... وقتی اسممو صدا میکنه تمامه دنیام میشه اون ...

...وقتی اسممو صدا میکنه انگار دنیا رو بهم دادن ...

... از همین جا از ته دل کوچیکو نازکم ...

... با تمام عشقم ...

... فریاد میزنم گل شب بوی من دوست دارم  ...

شنبه 26 آذر 1390برچسب:, :: 19:24 ::  نويسنده : علی

*

*

تمام گل واژه های هستی را

در سبدی از عشق جمع کرده ام

تا در سالروز شکفتن گل وجودت تقدیمت کنم

تولدت مبارک مهربانترین

**************************************************

شنبه 26 آذر 1390برچسب:, :: 19:21 ::  نويسنده : علی

روزی که به دنیا آمدی

 هرگز نمیدانستی زمانی خواهد رسید

که آرامش بخش روح و روان کسی هستی

که با بودن تو دنیا برایش زیباتر است

بهانه ی زندگیم تولدت مبارک

****************************************************

شنبه 26 آذر 1390برچسب:, :: 19:9 ::  نويسنده : علی

در ستاره بارانِ میلادت
میان احساس من
تا حضور تو
حُبابی است از جنس هیچ
از دستان من
تا لمس نگاه تو
آسمانی است به بلندای عشق
جشن میلادت را به پرواز می روم
دراین خانگی ترین آسمانِ بی انتها
آسمانی که نه برای من
نه برای تو

که تنها برای “ما” آبیست

*********************************************************************

چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:, :: 1:10 ::  نويسنده : علی

تو همیشه در یاد منی

آسمان به آسمان،

کوچه به کوچه
...
رویا به رویا.

هر جایی که می نگرم با منی.
 
دوستت دارم

سه شنبه 15 آذر 1390برچسب:, :: 16:34 ::  نويسنده : علی

بوی تو را گرفتم
چو برگ
رقصان
به سقوط باشم
... یا دست به آسمان
... فرقی نمی کند

حضورت
کلام من است و
کلامت
حضور دوباره ام

دریایی و
به موج می رسم
در آینه ات

سه شنبه 15 آذر 1390برچسب:, :: 16:26 ::  نويسنده : علی

دلم برای کسی تنگ است.

دلم براي کسي تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هديه مي دهد

دلم براي کسي تنگ است که با زيبايي کلا مش مرا در عشقش غرق مي کند
 
دلم براي کسي تنگ است که تنم اغوشش را مي طلبد

دلم براي کسي تنگ است که قلب من براي داشتنش عمرها صبر مي کند
 

سه شنبه 15 آذر 1390برچسب:, :: 16:20 ::  نويسنده : علی

به کوه گفتم عشق چيست؟  لرزيد.
به ابر گفتم عشق چيست؟ باريد.
به باد گفتم عشق چيست؟ وزيد.
به پروانه گفتم عشق چيست؟ ناليد.
به گل گفتم عشق چيست؟ پرپر شد.
و به انسان گفتم عشق چيست؟ اشک از ديدگانش جاري شد و گفت؟ ديوانگيست

سه شنبه 15 آذر 1390برچسب:, :: 15:37 ::  نويسنده : علی

 

 

 

بی تو دلم میگیرد
و با خودم میگویم
کاش آن بار که دیدمت
گفته بودم
که بی تو گاه دلم میگیرد
که بی تو گاه زندگی سخت میشود
که بی تو گاه هوای نبودنت دیوانه ام میکند
اما نمیگفتم
که این «گاه» ها
گه گاه
تمامِ روز و شب من میشوند
آن وقت بغض راه گلویم را میگیرد
درست مثل همین روزها
 
دوستت دارم عشقه من
 
این پستو مخصوصه خودت گذاشتم رمزشم چهار شماره آخر موبایلته
ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
دوست دارم عشقه من


ادامه مطلب ...
شنبه 12 آذر 1390برچسب:, :: 19:4 ::  نويسنده : علی

تنها تو نگاهم کن

 

آنگاه دل به تو خواهم داد

تنها تو صدايم کن

آنگاه تمامي وجودم نام تو را زمزمه خواهد کرد

تنها تو يادم کن

آنگاه با تو خواهم بود

با تو خواهم ماند

با تو خواهم خواند

آنگاه با تو مي گريم با تو مي خندم

و در درياي پر تلاطم قلبت چون قطره اي نا چيز خواهم ماند

تنها تو يادم کن

آنگاه در وجودت گم خواهم شد

و زورق قلبم  را به دست بادبان عشقت خواهم سپرد

آري

تنها تبسمي از سوي تو کافيست تا از ژرفاي وجودم عشقت را حس کنم

 
 

 

شنبه 12 آذر 1390برچسب:, :: 18:59 ::  نويسنده : علی

سکوتم را به باران هديه کردم , تمام زندگي را گريه کردم , نبودي در فراق شانه هايت ،
به هر خاکي رسيدم تکيه کردم

شنبه 12 آذر 1390برچسب:, :: 18:49 ::  نويسنده : علی

گاهی گمان نمیکنی و می شود / گاهی نمی شود که نمی شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست / گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدایی و بخت نیست /گاهی تمام شهر گدای تو میشود

 

شنبه 12 آذر 1390برچسب:, :: 18:44 ::  نويسنده : علی

اگر کلمه دوستت دارم
قيام عليه بندهاي ميان من و توست
اگر کلمه دوستت دارم
راضي کننده و تسکين دهنده قلب هاست
اگر کلمه دوستت دارم
پايان همه جدايي هاست
اگر کلمه دوستت دارم
نشانگر عشق راستين من به توست
اگر کلمه دوستت دارم
کليد زندان من و توست
پس با تمام وجود فرياد ميزنم
دوستت دارم
دوست دارم

جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 19:14 ::  نويسنده : علی

شده دلخواه من اینک که از اینجا بروم

رخت بربندم و من بی کس و تنها بروم

نشدم هیچگه از باده ی شادی من مست

زغم و رنج جهام شد که به شیدا بروم

خواهم آن خواب که تا پلک گذارم برهم

فارغ از آن غم همچون شب یلدا بروم

شوق مرگ است به دل کاین همه شور است به من

من سراغ اجل خود به تمنا بروم

التماست کنم ای مرگ مرا در برگیر

پیش از آن تا به غم دوش به فردا بروم

من دگر خرد شده ام خسته زبر مهره ی خویش

خواستم تا نشکستم سوی لیلا بروم

 

چشماتو ببند !!! بستی ؟
حالا باز کن !!! باز کردی ؟
چقدر طول کشید ؟
همین قدر هم نمی تونم دوریتو تحمل کنم !

پاییز از زمستون غمگین تره چون بهارو ندیده،

ولی من از پاییز غمگین ترم ، چون چند وقته تو رو ندیدم
 

داستان از جایی شروع شد که یه پسر دختری رو که توی مغازه رو به روش کار میکرد رو دید و عاشقش شد ولی چون بلد نبود که با یه دختر حرف بزنه رفت تو فکر اینکه اول یه جوری خودشو به دختر نزدیک کنه و بعد رو در رو بهش بگه

روز ها گذشت تا یه روز که پسره به بهانه خرید فیلم به مغازه ی دختره رفت

اتفاقی دید دختره تو یه سایت عضوه

فکری به سرش زد با هر زحمتی که بود رفت و توی اوم سایت عضو شد اما نمیدونست چطور سر حرف رو باز کنه گذشت تا یه داستان شکست عشقی براش تعرف کرد

هر روز تو همون سایت باهاش حرف میزد و بیشتر عاشقش میشد تا تصمیم گرفت به دختر بگه دوسش داره

گفت ولی دختر پسش زد اما پسر ناامید نشد و ادامه داد تا دختر هم عاشقش شد وقت این بود که رو در رو به دختر بگه دوسش داره و گفت

پسره خیلی راحت و بدون غرور حرفاش رو میزد ولی دختره درست بر عکس پسره بود

یه روز پسره خیلی جدی و رسمی از دختره جواب خواست ولی دختر با اینکه میدونست اگه بگه نه پسره میمیره ولی با غروری که داشت جواب رد داد پسره شکه شد و غش کرد افتاد زمین و سرش خورد به چهار چوب در دختره دوید طرفش و سر پر از خون پسر رو تو آغوش گرفت و گفت بلند شو به خدا شوخی کردم بلند شو

ولی کار از کار گذشته بود پسره همون جا تموم کرده بود دختر هم از شدت پشیمونی دیوونه شد و بعد از چند سال مرد

 

چهار شنبه 2 آذر 1390برچسب: عکس,عکس طبیعت,عکس منظره,عشق,داستان,س س,دوستی,دوست,قلب,س ,ویروس, :: 12:34 ::  نويسنده : علی

از شوق دیدار تو لبریزم گل من

 

کجایی که از دوری تو پاییزم گل من

از پا افتاده ام بیا که شاید

از دیدن روی تو به پا خیزم گل من


 

یادته برای نفس کشیدن "هوای تو" رو انتخاب کردم

 

یادته برای قلب نیمه جونمو به تو دادم و "قلب تو" رو هدیه گرفتم

یادته گفتم "چشم تو" زندگی منه اگه با گریه هات طوریشون بشه میمیرم

یادته برای تحمل درد دوریت "عشق تو" رو تو سینم گذاشتم

یادته گفتم برام "صدای تو" تموم شدن همه درد ها و غصه هامه

با همه وجودم تا دنیا دنیاست دوست دارم ای همه ی وجودم "گل شب بو"


 

میخوام از درد دوریت بخونم اما خوندن بدون تو سکوت میخواد ولی با این قلبی که از عشق تو تاپ تاپ میکنه و این سینه ای که از غم دوریت هق هق میکنه حتی اینکارم نمیتونم بکنم

 

دوست دارم "گل شب بو"ی من

چهار شنبه 2 آذر 1390برچسب: عکس,عکس طبیعت,عکس منظره,عشق,داستان,س س,دوستی,دوست,قلب,س ,ویروس, :: 12:34 ::  نويسنده : علی

جان اسیر دل است

دل اسیردوست

دوست چه میداند

دل اسیراوست

 


 

اگه خواستی یه روزی منو بکشی چشاتو ببند من میمیرم چون زندگی من به چشمای نازت وابستس

یه اتاقی باشه گرم گرم
روشن روشن
تو باشی و من باشم . . .
کف اتاق سنگ باشه . . . سنگ سفید
تو منو بغلم کنی که نترسم . . .
که سردم نشه . . .که نلرزم . . .
اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار . . . پاهاتم دراز کردی . . .
منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم . . .
با پاهات محکم منو گرفتی . . . دو تا دستتم دورم حلقه کردی .
بهت می گم چشاتو می بندی ؟
می گی آره . . . بعد چشاتو می بندی .
بهت می گم . . . قصه میگی برام . . . تو گوشم ؟
می گی آره . . .
بعد شروع می کنی آروم آروم . . . تو گوشم قصه گفتن . . .
یه عالمه قصه ی طولانی و بلند . . . .
که هیچ وقت تموم نمی شن .
می دونی ؟
می خوام رگ بزنم . . . رگ خودمو . . . مچ دست چپمو .
یه حرکت سریع . . .
یه ضربه ی عمیق . . .
بلدی که ؟
ولی تو که نمی دونی می خوام رگمو بزنم
تو چشاتو بستی . . . نمی دونی .
من تیغ رو از جیبم در میارم . . .
نمی بینی که سریع می برم . . .
خون فواره می زنه . . . رو سنگای سفید . . .
نمی بینی که دستم می سوزه .
لبم رو گاز می گیرم . . . که نگم آآآخ . . .
که چشاتو باز نکنی و نبینی منو . . .
تو داری قصه می گی .
دستمو می زارم رو زانوم . . .
خون میاد از دستم می ریزه رو زانوم . . .
و از زانوم می ریزه رو سنگا .
قشنگه مسیر حرکتش .
حیف که چشات بسته ست و نمی تونی ببینی .
تو بغلم کردی . . . می بینی که سرد شدم . . .
محکم تر بغلم می کنی که گرم بشم .
می بینی نا منظم نفس می کشم . . .
می گی . . . آآخی . . . دوباره نفسش گرفت .
می بینی هر چی محکم تر بغلم می کنی . . . سرد تر می شم . . .
می بینی دیگه نفس نمی کشم . . .
چشاتو باز می کنی . . . می بینی که من مردم .
می دونی ؟
من می ترسیدم خودمو بکشم . . . از سرد شدن . . .
از خون دیدن . . . از تنهایی مردن . . .
وقتی بغلم کردی . . . دیگه نترسیدم .
مردن خوب بود . . . آروم آروم .
گریه نکن دیگه . . .
من که دیگه نیستم چشاتو بوس کنم و بگم خوشگل شدیاااا . . .
بعدش تو همون جوری وسط گریه هات بخندی .
گریه نکن دیگه . . . خب ؟
می شکنه دلم . . .
دل روح نازکه . . .
نشکونش . . .
خب ؟

 منبع : http://www.facebook.com/groups/243138399064210/

 

تو را به جای تمام كسانی

كه نمی شناختم دوست می دارم،

تو را به جای تمام روزگارانی

كه نمی زیستم دوست می دارم،

تو را برای دوست داشتن،دوست می دارم .

بچه که بودم تا 10 میشمردم ،

فکر میکردم آخر همه چی 10 هستش،

حالا نمیدونم آخر دوست داشتن چقدره ،

ولی میخوام بگم دوستت دارم قدر 10 تای بچگی

یک روز پسری با دختری آشنا میشه که از هر لحاظ دختر به پسربرتری داشت ولی چندین سال از پسر بزرگتر بود .دختر اونو بعنوان یه دوست خوب انتخاب میکنه و بعد از مدتی پسر عاشق دخترمیشه ولی هیچ وقت جرات نکرد که به اون ابراز احساسات کنه و بهش حقیقت رو بگه .

 

 

یه روز دختر از دوست پسرش می پرسه که عشق واقعی رو برام معنی کن و پسرخوشحال میشه و فکر میکنه که دختر هم به اون علاقه مند شده و براش حدود نیم ساعت توضیح میده دختر به دوستش میگه : من دنبال یه عشق پاک می گردم یه عشق واقعی کمکم میکنی پیداش کنم ، تا بحال هر چی دنبالش گشتم سراب دیدم و همه عشقها دروغ و واهی بود ، پسر بهش قول میده تو این راه کمکش کنه .

 

هر روز محبت و عشق پسر به دختر بیشتر میشد ولی دختر بی اعتنا می گذشت و هر چی دختر می گفت پسر چند برابرش رو اجرا می کرد تا دختر متوجه عشق اون بشه .

 

تا اینکه یه روز که با هم زیر بارون تو خیابون قدم میزدند دختر به پسر میگه : میدونی عشق واقعی وجود نداره ؟

 

پسر می پرسه چطور و دختر میگه : عشق واقعی اونه که واسه معشوقش جونش رو هم بده و پسر گفت : ببین ، به اطرافت با دقت نگاه کن ، مطمئن باش پیداش میکنی و باید اول قلبت رو

مثل آینه کنی . دختر خندید و گفت : ای بابا این حرفا برا تو قصه هاست واقعیت نداره . بعد دختر خواست که با هم به رستوران برن و چیزی بخورن پسر قبول کرد ودر حالیکه از خیابون عبور می کردند یه ماشین با سرعت تمام به اونها نزدیک شد*انگار ترمزش برید و نمی تونست بایسته و پسر که این صحنه رو میبینه دختر رو به اونطرف هول میده و خودش با ماشین برخورد میکنه و نقش زمین میشه دختر برمیگرده و سر پسر روکه غرق خون بود تو دستاش میگیره و بی اختیار فریاد میکشه عشقم مرد

 

آره اون تازه متوجه شده بود که اون پسر قربانی عشق دختر شده ولی حیف که دیگه دیر شده بود

 

دختر بعد این اتفاق دیگه هیچ وقت دنبال عشق نرفت و سالهای سال بر لبانش لبخند واقعی نقش نبست

درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 71
بازدید کل : 29615
تعداد مطالب : 35
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1

Alternative content