چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:, :: 20:47 ::  نويسنده : علی

سارا بعد از دو روز جوابشو داد مرتضی اول میخندید ولی بعد گریست تا شب شد راه افتاد و رفت به فروشگاه مریم با گریه از مریم پرسید :

من چه بدی در حق تو کرده بودم که با من ایجوری کردی و عشقمو ازم گرفتی

مرتضی خوشتیپ و خوش هیکل بود قد بلند و جذاب .

مریم جواب داد :مرتضی من از سارا بهتر نباشم بد تر هم نیستم .هم خوشکل ترم هم پولدار تر من دوست دارم بیا با من باش  هر چی پول بخوای بهت میدم فقط بذار حس کنم مال منی

مرتضی دستشو برد عقب که بزنه زیرگوش مریم ولی خودشو کنترل کرد و گریه کنان به راه افتاد هی به سارا زنگ میزد و سارا تلفنشو خاموش کرد .

اون شب سارا از همیشه تنها تر بود که دست به کاری زد که هیچ وقت باورش نمیشد اون کارو بکنه

لیوان رو پر از آب کرد و توش مرگ موش ریخت و تا تهشو خورد و دراز کشید بعد از یه ساعت بی هوش شد مادرش صداش کرد چیزی نفهمید با عجله به سمت در اتاق سارا دوید دید سارا وسط اتاق افتاده

سریعا به بیمارستان رسوندش بعد از این که معدشو شستو شو دادن سارا به کما رفت

مرتضی از این قضیه با خبر شد زود خودشو به بیمارستان رسوند و تا صبح بالای سر سارا گریه کرد و دعا خوند سر نماز صبح خبر خوشی شنید سارا از کما در اومده بود دوان دوان به اتاق سارا رفت و دید دکترا همه بالای سر سارا ایستادن خواست بره تو ولی کسی بهش اجازه نداد

صبح شد سارا فکر میکرد مرتضی از قضیه خبری نداره با شاید خبر داره و گفته سارا کیه

 به درک بمیره من مریمو دارم تو همین افکار بود که ناگهان پتو از صورتش کنار رفت یعنی درست میدید مرتضی بود خندید

خواست بگه مرتضی برو گمشو که مرتضی گفت :

مریم بیا تو سارا زد زیر گریه ولی مرتضی گفت :

 قربونت برم چرا گریه میکنی من هیچ وقت بهت خیانت نکردم و نمیکنم مریم شروع به گفتن ماجرا کرد بعد از حرفای مریم

سارا تا اومد حرفی بزنه مرتضی دستشو آروم گذاشت در دهن سارا گفت قربونه اون صدات برم نگفتی من چطور بدون تو زندگی کنم

 تو یه لحظه سارا به خواب رفت وقتی بیدار شد کسی تو اتاق نبود ساعت هفت بعد از ظهر بود هیشکی دورو برش نبود

 فکر میکرد همه اون چیزیو که دیده خواب بوده و مرتضی بهش خیانت کرده باز اومد گریه کنه که در اتاق باز شد پرستار بود بهش گفت

خانوم خوشکل پاشو چقد میخوابی نامزدت منتظرته که ببرتت خونه از پشت شیشه مرتضی رو دید که براش دست تکون میده

مرتضی اومد تو و با لحن همیشگی گفت : سالای من قلبونه چشمات برم .دوست دالم

پرید و سارا رو بغلش کرد و بردش تو ماشین تو راه صد بار هم دیگرو بوسیدن

 

 

چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:, :: 20:46 ::  نويسنده : علی

مریم گفت: سارا این مرتضی خیلی آدم پستیه دیروز یکی از بچه ها با یه دختری دیدتش تو پارک داشتن قدم میزدنو میخندیدن

میگفت مرتضی وقتی میخواستن از هم جدا بشن چنان دختره رو بغلش کرده که نگو

مریم یه چیز دیگه هم به سارا گفت که اون سارا رو به هم ریخت گفت : سارا جون به خدا نتونستم بهت نگم

مرتضی یه بار به من گفت دوست دارم

 همون روزی که دو تایی اومدین فروشگاه ما .

من پشت میز نشسته بودم اومد پول چیزایی رو که بر داشته بودینو بده بهم گفت مریم دوست دارم بهم زنگ بزن.

ولی من بهش زنگ نزدم .

سارا دلش شکست اون روزو تا شب اشک ریخت

روز بعد مرتضی بهش زنگ زد گفت سارا میخوام ببینمت ولی سارا به مرتضی گفت برو بمیر دیگه مزاحم من نشو

به یاد میاورد چطور بار اول مرتضی رو بوسیده بود چطور دستای سردشو تو سرما گرفته بود

به خودش گفت من بغلش کردم و بوسیدمش با اینکه این کارو دوس نداشتم

چطور لباشو بوسیدم چطور همه زندگیمو براش تعریف کردم

راست میگفت خیلی مرتضی رو دوست داشت مرتضی کم خونی داشت دستاش همیشه سرد بودن

اون دستای مرتضی رو میگرفتو گرمشون میکرد با بوسه هایی که به دستای مرتضی میزد

یا وقتی که مرتضی به هم ریخته بود چطور با در آغوش گرفتنش آرومش میکرد

مرتضی نگرانو غمگین بود نمیدونست به خاطر چی این همه درد میکشه

 نمیدونست چطور شده که عشقش دیگه نمیخواد ببینتش

 از سارا در خواستی کرد ازش خواست تا بگه دلیل جداییشون چی بوده

چرا اون روز بعد از تلفنی که بهش شد اینقدر به هم ریخت .

چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:, :: 20:44 ::  نويسنده : علی

دختری از همه دنیا بریده و خسته توی بیمارستان نشسته و آرزوی مرگشو میکنه

 میگه ای کاش از اول به دنیا نیومده بودم .

چشماش از اشک خیس میشه پتو رو میکشه رو صورتشو میزنه زیر گریه .

به یاد میاره یه هفته پیش به خاطر خودخواهی هاش پسریو که دوست داشتو از خودش رنجوند .

اون پسری که وقتی ازش میپرسید :مرتضی اگه بگم از هم جدا شیم چی میگی .مرتضی میگفت : سارا به خدا میمیرم قلبم بدونه عشقه تو دووم نمیاره .

حرفای اون روز به خاطرش اومد که برای چی از هم جدا شدن .

اون روز مرتضی حالش خوب نبود دل درد شدیدی داشت اما مثله همیشه به حرفه سارا گوش داد و اومد سر قرار

 وقتی رسید اونجا دید سارا داره با یه پسری حرف میزنه رفت جلو پسره راه افتاد و رفت

 سارا اومد حرف بزنه گفت هیچی نگو من بهت اطمینان دارم عزیزم میدونم هیچی نبوده

 اون روزم مثل همیشه دست همو گرفتنو به راه افتادن مثل دوتا مرغ عشق اما سارا شروع به حرف زدن کرد گفت مرتضی چرا انقد منو دوس داری

 چرا انقد بهم اعتماد داری مگه من کیم .

مرتضی حرفشو قطع کردو گفت تو !؟ تو عشقه منی همه زندگی منی .

سارا گفت خدا کنه لایق اینهمه خوبی باشم .

تلفن سارا زنگ زد بعد از چند دقیقه با تلفن حرف زدن سارا مثل آدمهای طلب کار برگشت به مرتضی گفت مرتضی ... تو... خیلی پستی .

برو گمشو دیگه سراغ من نیا زد زیر گریه و دوید به سمت در خروجی پارک .

مرتضی چیزی نگفت فقط اشک ریخت و رفت اون روز مرتضی نفهمید چی شده که سارا اینجوری کرد .داستان از این قرار بود که مریم دوست سارا بهش زنگ زد

پشت تلفن به سارا خبریو داد که سارا فکرشم نمیکرد

 

چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 16:19 ::  نويسنده : علی

 

 

دل مرده ،

از همه کس رنجیده و بیزار از خودش ،

قلب کوچکش یخ زده ،

دل مهربانش تنها ،

شبهایش پر از سیاهی بود ،

کسی آمد که این روح منجمد را به جانی عاشق مبدل کرد !

شبهایش پر از ستاره شد ، با زمزمه هایی عاشقانه چون مهتاب !

خوشبختی در کلبه ی ویران دلش آمده بود !

درسته خوشبختی بود !

آمده بود تا با وجود گرمش ، با نگاه مهربانش ، قلب یخ زده را آب کند

تقدیم به تمام خوشبخیم ، حمیده

چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 16:19 ::  نويسنده : علی

وقتی به آسمون نگاه میکنم ،

خوشحالم که با تمام دوری هامون زیر یه سقفیم!

وقتی به صدای نازت فکر میکنم،

خوشحالم که زمزمه های عشقمو با صدای تو شنفتم!

وقتی میبینم قشنگترین لحظه های زندیگمو تو بهم هدیه دادی ،

حس میکنم تومو لحظه های زندگیم پر میشه از تو !

این تویی رنگ طلائی آفتاب ،

نفس سبزه زمین... ،

وقتی به آسمون نگاه میکنم ،

خوشحالم که با تمام دوری هامون زیر یه سقفیم!

ای همهء تارو پوده من

تا ابد دوستت دارم

یک شنبه 4 دی 1390برچسب:, :: 23:33 ::  نويسنده : علی

همیشه ساکت ماندم

همیشه از کسی گله ای نداشتم

همیشه به آینده امیدوار بودم

همیشه آزارواذیت دیگران بر خود را می بخشیدم

و خوشحال بودم و چشمانم را می بسم تا شاید..........

 

تا شاید فراموش کنم زخم زمانه را

 

تا شاید نبینم بی رحمی روزگار را

 

تا شاید بمانم خوب

 

ولی........

نشد.هرچه سعی کردم نشد.

 

و حالا...........


دارم می چشم زخم های کهنه ی گذشته ام را

دارم می بینم که زمانه دارد برسرم چه ها که نمی کند


و اینجاست که می گوم چقدر مرگ شیرین است

چقدر دلم می خواهد از این دیار بروم و چشمانم را بر روی همه چیز ببندم

من که دیگر امیدی برای آینده ندارم

من که دیگر ساکت نمی مانم

من از همه گله دارم

من که دیگر طاقت آزارواذیت دیگران را ندارم


می خواهم بروم چون دیگر مثل گذشته نیستم

من یک مرده ی متحرکی بیش نیستم

دوست دارم بروم تا نبینم

ای کاش کور می شدم

ای کاش نفس هایم قطع می شد


وقتی که روزگار عشقم را از من میگیرد

عشقی که تنها به بودن او امیدوار بودم

عشقی که به بودن او ساکت بودم

عشقی که به بودن او از کسی گله نداشتم

وقتی روزگار از من میگیردش برای چه به بودنم دل خوش باشم

برای چه .............

 

آه..............

 

مرگ دوستت دارم

چهار شنبه 1 آذر 1390برچسب:, :: 19:30 ::  نويسنده : علی

برای یه لحظه بودنم با علی همه ی استرس هارو تحمل کردم.همه ی مشکلاتمو فراموش کردم.همه بدبختیامو یادم رفت.

وقتی آغوشم گرفت یادم رفت که چقدر استرس داشتم.یادم رفت داشتم از دل درد میمردم.یادم رفت اگه دیر برم خونه مامانم میکشتم.

چقد عشقت پاکه علی.

خوشحالم.خوشحالم که هراز گاهی میتونم همه ی بدبختیامو دردامو فراموش کنم.چقد شانس آوردم وگرنه دق میکردم.خوشحالم عشقم تویی و با تمام وجود فریاد میزنم:

 

دوستت دارم

تا ابد میمیرم برات

 

چهار شنبه 1 آذر 1390برچسب:, :: 19:19 ::  نويسنده : علی

*******************************************

سفر از فاصله ی دور حکایت دارد  * خسته با رفتن احساس رفاقت دارد

چه صمیمانه به درگاه خدا گویم  * که دلم از دوری دوست شکایت دارد

دو شنبه 28 آذر 1390برچسب:, :: 13:41 ::  نويسنده : علی

*******************************************************

 

!!! بوسه آتش میزند بر جسم و جان بوسه یعنی عشقه من با من بمان !!!

دو شنبه 28 آذر 1390برچسب:, :: 13:20 ::  نويسنده : علی

*************************************************************

... دلم برای کسی تنگه ...

... کسی که با چشمای نازش ...

... کسی که با مهربونیش ...

... کسی که با صدای گرم و دلنشینش ...

... کسی که با عشقش ...

... دل نازکه منو ماله خودش کرده ...

... با دوست دارم گفتنش دیوونه میشم ...

... وقتی اسممو صدا میکنه تمامه دنیام میشه اون ...

...وقتی اسممو صدا میکنه انگار دنیا رو بهم دادن ...

... از همین جا از ته دل کوچیکو نازکم ...

... با تمام عشقم ...

... فریاد میزنم گل شب بوی من دوست دارم  ...

شنبه 26 آذر 1390برچسب:, :: 19:24 ::  نويسنده : علی

*

*

تمام گل واژه های هستی را

در سبدی از عشق جمع کرده ام

تا در سالروز شکفتن گل وجودت تقدیمت کنم

تولدت مبارک مهربانترین

**************************************************

شنبه 26 آذر 1390برچسب:, :: 19:21 ::  نويسنده : علی

روزی که به دنیا آمدی

 هرگز نمیدانستی زمانی خواهد رسید

که آرامش بخش روح و روان کسی هستی

که با بودن تو دنیا برایش زیباتر است

بهانه ی زندگیم تولدت مبارک

****************************************************

شنبه 26 آذر 1390برچسب:, :: 19:9 ::  نويسنده : علی

در ستاره بارانِ میلادت
میان احساس من
تا حضور تو
حُبابی است از جنس هیچ
از دستان من
تا لمس نگاه تو
آسمانی است به بلندای عشق
جشن میلادت را به پرواز می روم
دراین خانگی ترین آسمانِ بی انتها
آسمانی که نه برای من
نه برای تو

که تنها برای “ما” آبیست

*********************************************************************

چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:, :: 1:10 ::  نويسنده : علی

تو همیشه در یاد منی

آسمان به آسمان،

کوچه به کوچه
...
رویا به رویا.

هر جایی که می نگرم با منی.
 
دوستت دارم

سه شنبه 15 آذر 1390برچسب:, :: 16:34 ::  نويسنده : علی

بوی تو را گرفتم
چو برگ
رقصان
به سقوط باشم
... یا دست به آسمان
... فرقی نمی کند

حضورت
کلام من است و
کلامت
حضور دوباره ام

دریایی و
به موج می رسم
در آینه ات

سه شنبه 15 آذر 1390برچسب:, :: 16:26 ::  نويسنده : علی

دلم برای کسی تنگ است.

دلم براي کسي تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هديه مي دهد

دلم براي کسي تنگ است که با زيبايي کلا مش مرا در عشقش غرق مي کند
 
دلم براي کسي تنگ است که تنم اغوشش را مي طلبد

دلم براي کسي تنگ است که قلب من براي داشتنش عمرها صبر مي کند
 

سه شنبه 15 آذر 1390برچسب:, :: 16:20 ::  نويسنده : علی

به کوه گفتم عشق چيست؟  لرزيد.
به ابر گفتم عشق چيست؟ باريد.
به باد گفتم عشق چيست؟ وزيد.
به پروانه گفتم عشق چيست؟ ناليد.
به گل گفتم عشق چيست؟ پرپر شد.
و به انسان گفتم عشق چيست؟ اشک از ديدگانش جاري شد و گفت؟ ديوانگيست

سه شنبه 15 آذر 1390برچسب:, :: 15:37 ::  نويسنده : علی

 

 

 

بی تو دلم میگیرد
و با خودم میگویم
کاش آن بار که دیدمت
گفته بودم
که بی تو گاه دلم میگیرد
که بی تو گاه زندگی سخت میشود
که بی تو گاه هوای نبودنت دیوانه ام میکند
اما نمیگفتم
که این «گاه» ها
گه گاه
تمامِ روز و شب من میشوند
آن وقت بغض راه گلویم را میگیرد
درست مثل همین روزها
 
دوستت دارم عشقه من
 
این پستو مخصوصه خودت گذاشتم رمزشم چهار شماره آخر موبایلته
ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
دوست دارم عشقه من


ادامه مطلب ...
شنبه 12 آذر 1390برچسب:, :: 19:4 ::  نويسنده : علی

تنها تو نگاهم کن

 

آنگاه دل به تو خواهم داد

تنها تو صدايم کن

آنگاه تمامي وجودم نام تو را زمزمه خواهد کرد

تنها تو يادم کن

آنگاه با تو خواهم بود

با تو خواهم ماند

با تو خواهم خواند

آنگاه با تو مي گريم با تو مي خندم

و در درياي پر تلاطم قلبت چون قطره اي نا چيز خواهم ماند

تنها تو يادم کن

آنگاه در وجودت گم خواهم شد

و زورق قلبم  را به دست بادبان عشقت خواهم سپرد

آري

تنها تبسمي از سوي تو کافيست تا از ژرفاي وجودم عشقت را حس کنم

 
 

 

شنبه 12 آذر 1390برچسب:, :: 18:59 ::  نويسنده : علی

سکوتم را به باران هديه کردم , تمام زندگي را گريه کردم , نبودي در فراق شانه هايت ،
به هر خاکي رسيدم تکيه کردم

شنبه 12 آذر 1390برچسب:, :: 18:49 ::  نويسنده : علی

گاهی گمان نمیکنی و می شود / گاهی نمی شود که نمی شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست / گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدایی و بخت نیست /گاهی تمام شهر گدای تو میشود

 

شنبه 12 آذر 1390برچسب:, :: 18:44 ::  نويسنده : علی

اگر کلمه دوستت دارم
قيام عليه بندهاي ميان من و توست
اگر کلمه دوستت دارم
راضي کننده و تسکين دهنده قلب هاست
اگر کلمه دوستت دارم
پايان همه جدايي هاست
اگر کلمه دوستت دارم
نشانگر عشق راستين من به توست
اگر کلمه دوستت دارم
کليد زندان من و توست
پس با تمام وجود فرياد ميزنم
دوستت دارم
دوست دارم

جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 19:14 ::  نويسنده : علی

شده دلخواه من اینک که از اینجا بروم

رخت بربندم و من بی کس و تنها بروم

نشدم هیچگه از باده ی شادی من مست

زغم و رنج جهام شد که به شیدا بروم

خواهم آن خواب که تا پلک گذارم برهم

فارغ از آن غم همچون شب یلدا بروم

شوق مرگ است به دل کاین همه شور است به من

من سراغ اجل خود به تمنا بروم

التماست کنم ای مرگ مرا در برگیر

پیش از آن تا به غم دوش به فردا بروم

من دگر خرد شده ام خسته زبر مهره ی خویش

خواستم تا نشکستم سوی لیلا بروم

 

چشماتو ببند !!! بستی ؟
حالا باز کن !!! باز کردی ؟
چقدر طول کشید ؟
همین قدر هم نمی تونم دوریتو تحمل کنم !

پاییز از زمستون غمگین تره چون بهارو ندیده،

ولی من از پاییز غمگین ترم ، چون چند وقته تو رو ندیدم
 

داستان از جایی شروع شد که یه پسر دختری رو که توی مغازه رو به روش کار میکرد رو دید و عاشقش شد ولی چون بلد نبود که با یه دختر حرف بزنه رفت تو فکر اینکه اول یه جوری خودشو به دختر نزدیک کنه و بعد رو در رو بهش بگه

روز ها گذشت تا یه روز که پسره به بهانه خرید فیلم به مغازه ی دختره رفت

اتفاقی دید دختره تو یه سایت عضوه

فکری به سرش زد با هر زحمتی که بود رفت و توی اوم سایت عضو شد اما نمیدونست چطور سر حرف رو باز کنه گذشت تا یه داستان شکست عشقی براش تعرف کرد

هر روز تو همون سایت باهاش حرف میزد و بیشتر عاشقش میشد تا تصمیم گرفت به دختر بگه دوسش داره

گفت ولی دختر پسش زد اما پسر ناامید نشد و ادامه داد تا دختر هم عاشقش شد وقت این بود که رو در رو به دختر بگه دوسش داره و گفت

پسره خیلی راحت و بدون غرور حرفاش رو میزد ولی دختره درست بر عکس پسره بود

یه روز پسره خیلی جدی و رسمی از دختره جواب خواست ولی دختر با اینکه میدونست اگه بگه نه پسره میمیره ولی با غروری که داشت جواب رد داد پسره شکه شد و غش کرد افتاد زمین و سرش خورد به چهار چوب در دختره دوید طرفش و سر پر از خون پسر رو تو آغوش گرفت و گفت بلند شو به خدا شوخی کردم بلند شو

ولی کار از کار گذشته بود پسره همون جا تموم کرده بود دختر هم از شدت پشیمونی دیوونه شد و بعد از چند سال مرد

 

چهار شنبه 2 آذر 1390برچسب: عکس,عکس طبیعت,عکس منظره,عشق,داستان,س س,دوستی,دوست,قلب,س ,ویروس, :: 12:34 ::  نويسنده : علی

از شوق دیدار تو لبریزم گل من

 

کجایی که از دوری تو پاییزم گل من

از پا افتاده ام بیا که شاید

از دیدن روی تو به پا خیزم گل من


 

یادته برای نفس کشیدن "هوای تو" رو انتخاب کردم

 

یادته برای قلب نیمه جونمو به تو دادم و "قلب تو" رو هدیه گرفتم

یادته گفتم "چشم تو" زندگی منه اگه با گریه هات طوریشون بشه میمیرم

یادته برای تحمل درد دوریت "عشق تو" رو تو سینم گذاشتم

یادته گفتم برام "صدای تو" تموم شدن همه درد ها و غصه هامه

با همه وجودم تا دنیا دنیاست دوست دارم ای همه ی وجودم "گل شب بو"


 

میخوام از درد دوریت بخونم اما خوندن بدون تو سکوت میخواد ولی با این قلبی که از عشق تو تاپ تاپ میکنه و این سینه ای که از غم دوریت هق هق میکنه حتی اینکارم نمیتونم بکنم

 

دوست دارم "گل شب بو"ی من

چهار شنبه 2 آذر 1390برچسب: عکس,عکس طبیعت,عکس منظره,عشق,داستان,س س,دوستی,دوست,قلب,س ,ویروس, :: 12:34 ::  نويسنده : علی

جان اسیر دل است

دل اسیردوست

دوست چه میداند

دل اسیراوست

 


 

اگه خواستی یه روزی منو بکشی چشاتو ببند من میمیرم چون زندگی من به چشمای نازت وابستس

یه اتاقی باشه گرم گرم
روشن روشن
تو باشی و من باشم . . .
کف اتاق سنگ باشه . . . سنگ سفید
تو منو بغلم کنی که نترسم . . .
که سردم نشه . . .که نلرزم . . .
اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار . . . پاهاتم دراز کردی . . .
منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم . . .
با پاهات محکم منو گرفتی . . . دو تا دستتم دورم حلقه کردی .
بهت می گم چشاتو می بندی ؟
می گی آره . . . بعد چشاتو می بندی .
بهت می گم . . . قصه میگی برام . . . تو گوشم ؟
می گی آره . . .
بعد شروع می کنی آروم آروم . . . تو گوشم قصه گفتن . . .
یه عالمه قصه ی طولانی و بلند . . . .
که هیچ وقت تموم نمی شن .
می دونی ؟
می خوام رگ بزنم . . . رگ خودمو . . . مچ دست چپمو .
یه حرکت سریع . . .
یه ضربه ی عمیق . . .
بلدی که ؟
ولی تو که نمی دونی می خوام رگمو بزنم
تو چشاتو بستی . . . نمی دونی .
من تیغ رو از جیبم در میارم . . .
نمی بینی که سریع می برم . . .
خون فواره می زنه . . . رو سنگای سفید . . .
نمی بینی که دستم می سوزه .
لبم رو گاز می گیرم . . . که نگم آآآخ . . .
که چشاتو باز نکنی و نبینی منو . . .
تو داری قصه می گی .
دستمو می زارم رو زانوم . . .
خون میاد از دستم می ریزه رو زانوم . . .
و از زانوم می ریزه رو سنگا .
قشنگه مسیر حرکتش .
حیف که چشات بسته ست و نمی تونی ببینی .
تو بغلم کردی . . . می بینی که سرد شدم . . .
محکم تر بغلم می کنی که گرم بشم .
می بینی نا منظم نفس می کشم . . .
می گی . . . آآخی . . . دوباره نفسش گرفت .
می بینی هر چی محکم تر بغلم می کنی . . . سرد تر می شم . . .
می بینی دیگه نفس نمی کشم . . .
چشاتو باز می کنی . . . می بینی که من مردم .
می دونی ؟
من می ترسیدم خودمو بکشم . . . از سرد شدن . . .
از خون دیدن . . . از تنهایی مردن . . .
وقتی بغلم کردی . . . دیگه نترسیدم .
مردن خوب بود . . . آروم آروم .
گریه نکن دیگه . . .
من که دیگه نیستم چشاتو بوس کنم و بگم خوشگل شدیاااا . . .
بعدش تو همون جوری وسط گریه هات بخندی .
گریه نکن دیگه . . . خب ؟
می شکنه دلم . . .
دل روح نازکه . . .
نشکونش . . .
خب ؟

 منبع : http://www.facebook.com/groups/243138399064210/

 

تو را به جای تمام كسانی

كه نمی شناختم دوست می دارم،

تو را به جای تمام روزگارانی

كه نمی زیستم دوست می دارم،

تو را برای دوست داشتن،دوست می دارم .

بچه که بودم تا 10 میشمردم ،

فکر میکردم آخر همه چی 10 هستش،

حالا نمیدونم آخر دوست داشتن چقدره ،

ولی میخوام بگم دوستت دارم قدر 10 تای بچگی

یک روز پسری با دختری آشنا میشه که از هر لحاظ دختر به پسربرتری داشت ولی چندین سال از پسر بزرگتر بود .دختر اونو بعنوان یه دوست خوب انتخاب میکنه و بعد از مدتی پسر عاشق دخترمیشه ولی هیچ وقت جرات نکرد که به اون ابراز احساسات کنه و بهش حقیقت رو بگه .

 

 

یه روز دختر از دوست پسرش می پرسه که عشق واقعی رو برام معنی کن و پسرخوشحال میشه و فکر میکنه که دختر هم به اون علاقه مند شده و براش حدود نیم ساعت توضیح میده دختر به دوستش میگه : من دنبال یه عشق پاک می گردم یه عشق واقعی کمکم میکنی پیداش کنم ، تا بحال هر چی دنبالش گشتم سراب دیدم و همه عشقها دروغ و واهی بود ، پسر بهش قول میده تو این راه کمکش کنه .

 

هر روز محبت و عشق پسر به دختر بیشتر میشد ولی دختر بی اعتنا می گذشت و هر چی دختر می گفت پسر چند برابرش رو اجرا می کرد تا دختر متوجه عشق اون بشه .

 

تا اینکه یه روز که با هم زیر بارون تو خیابون قدم میزدند دختر به پسر میگه : میدونی عشق واقعی وجود نداره ؟

 

پسر می پرسه چطور و دختر میگه : عشق واقعی اونه که واسه معشوقش جونش رو هم بده و پسر گفت : ببین ، به اطرافت با دقت نگاه کن ، مطمئن باش پیداش میکنی و باید اول قلبت رو

مثل آینه کنی . دختر خندید و گفت : ای بابا این حرفا برا تو قصه هاست واقعیت نداره . بعد دختر خواست که با هم به رستوران برن و چیزی بخورن پسر قبول کرد ودر حالیکه از خیابون عبور می کردند یه ماشین با سرعت تمام به اونها نزدیک شد*انگار ترمزش برید و نمی تونست بایسته و پسر که این صحنه رو میبینه دختر رو به اونطرف هول میده و خودش با ماشین برخورد میکنه و نقش زمین میشه دختر برمیگرده و سر پسر روکه غرق خون بود تو دستاش میگیره و بی اختیار فریاد میکشه عشقم مرد

 

آره اون تازه متوجه شده بود که اون پسر قربانی عشق دختر شده ولی حیف که دیگه دیر شده بود

 

دختر بعد این اتفاق دیگه هیچ وقت دنبال عشق نرفت و سالهای سال بر لبانش لبخند واقعی نقش نبست

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 79
بازدید کل : 29623
تعداد مطالب : 35
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1

Alternative content